17
مردادنمایشی از جنسِ بازگشت به خود | نوشتهای دربارهی فیلم قوی سیاه توسط یاسمن یوسفی
فیلم قوی سیاه، فیلمی با مرزهایی نامشخص میانِ رویا و واقعیت، فیلمی عجیب و در بابِ آن بخشِ تیرهی وجود ما، با کارگردانی دارن آرنوفسکی است.
قوی سیاه، که در هر لحظه با وجودِ القای آرامش به ما، در عین حال تنش و حس ترس را در ما بیدار میکند، از همان ابتدا نیز ترکیبِ وجودیِ خودش را، بر مبنای پیوند بین تنش و آرامش، و از سویی سیاهی و سفیدی نمایان میکند، و شاید به نوعی، بیننده را همچون یک بالرین در تنش روز اجرا، با پای زخمی، همراه با درد، اما با یک حس لذت، به صحنه میآورد و میرقصاند. فیلمی که روایت دختری را بازگو میکند، که در سیرِ اجرای یک نقش، روندی از بلوغ را در خود میآفریند.
و اما اکنون دربارهی قوی سیاه باید در ابتدا، با یک تناسب دقیق آغاز کرد. فیلم همانطور که در میزانسنها و روایت، مفهومِ مد نظر کارگردان را حفظ میکند، به طرز ماهرانهای، با تلفیقِ ژانرهایی از جمله وحشت و روانشناختی به همراهِ انتخاب موسیقیِ دریاچهی قو از چایکوفسکی و نمایشِ رقص باله، برای به نمایش کشیدن موضوعی همچون ناخودآگاه، رسیدن به بلوغ و گره خوردن آن با مفاهیمِ فلسفی، بسیار قوی عمل کرده است. و اما بگذارید مقصودم را از این عملکردِ قوی، با شما درمیان بگذارم. اول از همه میخواهم به دیالوگِ استادِ نینا اشاره کنم. تقریبا در دقیقههایِ ابتداییِ فیلم، دیالوگی از استاد نینا داریم که وی در برخورد با نینا و درخواست او، برای گرفتن نقش اصلی در اجرا، چیزی را به زبان میآورد. او، اشاره میکند که نینا در اجرای نقش قوی سفید بسیار عالی عمل میکند؛ اما نقص وی در اجرای قوی سیاه است. او میگوید که نینا بسیار در حرکاتش وسواس به خرج میدهد و سعی در اجرای دقیق دارد، اما چیزی که در این لحظه باید انجام شود، رهایی در اجرا است. او اشاره میکند که، عالی بودن فقط دربارهی کنترل کردن نیست و آن را باید در رهایی نیز یافت. این حرف استاد نینا، در لحظاتی دیگر از فیلم نیز، به گونههای مختلف، تکرار میشود. اما چیزی که در این دیالوگها، من را مدام به فکر میبرد، شباهتش به جملهای از هایدگر، در درجه اول درباره مسئلهی (چیزگونگی)، و سپس، ارتباط آن با مفهومِ هنر است. هایدگر، در جایی اشاره می کند که: (باید چیز را در چیز بودن خود آزاد گذاشت)؛ او میگوید که باید نگاه ابزاری را در مواردی کنار بگذاریم و رها بودن را تجربه کنیم. شاید به نوعی بتوان ارتباط این جمله را، با توصیهی استاد نینا درک کنیم، که مسئلهی رهایی را عنوان میکند. این مسئله، در طول فیلم، به نظرم جدایِ از ابعاد دیگر، بسیار پررنگ، تکرار میشود. لحظهای از تمرینِ نینا را به یاد آورید، که روی رقصِ بال زدنِ قوی سیاه، تمرین میکند. به نظرم، تاکید کارگردان روی این قسمت و مسئله ی تمرین برای اجرایِ هر چه بهترِ بال زدن، نوعی از تمرین برای تجربهی آزادی را به همراه دارد. حتی موسیقی نیز در لحظههایی، رهاشدگی را تجربه میکند. در زمانهایی، این تجربه را وقتی موسیقی به اوج خود میرسد، میتوان بهتر حس کرد. موسیقی، در لحظاتی آرامش و در لحظاتی اضطراب را به ما القا میکند، اما وقتی به اوجِ خود میرسد، نوعی حس رهایی را به ما عرضه میکند. همچنین، به دوربینی دقت کنید که با نینا به رقص در میآید و از سویی دیگر، لحظاتی که هر چه جلوتر میروند، نینا را از قید و بندهای کودکانهی او دور میسازند. لحظهای را به یاد آورید که نینا تمام عروسکهای خود را از اتاقش بیرون میبرد و آنها را به سطل زباله میریزد. نینا هر لحظه به رها شدن، نزدیکتر میشود. و در نهایت، اوجِ این رهاشدگی را که در هنر و پس از اجرای بی نقصِ تکنیکی او میتوان پیدا کرد، در رقصِ قوی سیاه و اجرای پایانی است. نینا آزاد میشود.
اما مسئلهای دیگر نیز، در پیوندِ تنگاتنگِ اجزایِ فیلم، بسیار قابل توجه است. این مسئله، به پرخاشگری و دیدگاه لکان به آن برمیگردد. در کتاب مرگ و میل، (نظریهی روان کاوی در بازگشت لکان به فروید)، جایی عنوان میشود که:
(آن سنخ از پرخاشگری، که مورد توجه لکان است، نه دفاع از یکپارچگیِ آرمانیِ نفس، بلکه طغیانی بر ضد آن است). ریچارد بوتبی، نویسنده کتاب میگوید که: (پرخاشگری، نشان دهندهی خواستِ طغیان بر ضد تصویرِ آرمانی است، و ازهمین رو مشخصا، به فانتزیِ تخطی از انسجام جسمانی پیوند میخورد). همچنین کتاب، در همان بخش، به یک مسئلهی دیگر نیز، توجه میکند، که بسیار در فهم فیلم میتواند به ما کمک کند. کتاب میگوید که:
(نظریهی لکانیِ ناظر برخاستگاه خیالیِ پرخاشگری به ما کمک میکند تا یکی از ویژگیهای مشهود و معماگونِ تجربهی انسانی را تبیین کنیم. آن ویژگی، شیفتگی به ضربوجرح جسمانی و قطع عضو است. در نگاه لکان، تمایل به تصاویرِ لتوپارشدهی بدن ریشه در تنشی دارد که از بطن خاستگاه خیالی اگو نشئت میگیرد و نشان دهندهی ابتداییترین تجلیِ شدن یا صیرورت سوژه بر ضد قیدهای همانستیِ خیالیاش است. مفهوم لکان از پرخاشگری، چنانچه درست فهمیده شود، نکتهی کانونی نگاه فروید را اعاده میکند: پرخاشگری کارکردی است از ویرانگری معطوف به خود).
پس از خواندن این قسمت از کتاب، به خوبی میتوان چندین پیوند را با یکدیگر، در فیلم توضیح داد. لحظهای از فیلم را به یاد آورید، که نینا به داخل آینه نگاه میکند و خودش را میبیند، که در حالِ اشاره کردن، به زخمِ ناشی از خودزنیِ او، به خود، است. نینا در این لحظات، تقریبا امادهی اجرا است و به عبارتی، قرار است طغیانی بر ضد یکپارچگی آرمانیاش را نشان بدهد. او قرار است قوی سیاهی را نشان دهد که وجهی دیگری از خود را به نمایش میکشد. و البته که در اینجا باید به مسئلهی دیگری نیز که لکان در ارتباط با این موضوع، به آن اشاره میکند هم، بپردازیم. و آن مسئله، تمایل به دیدنِ تصاویرِ ضربوجرحِ جسمانی است، که در این فیلم به دو شکل جلوه پیدا میکند. اولین بخش از آن، به مسئلهی خودزنیِ نینا باز میگردد. نینا، در طول فیلم و تا آخرین لحظه، با این ضربوجرح جسمانی به خود، درگیر است و اما نکتهی مهم دیگر، در دومین بخش، ژانر فیلم است که، بخشهایی از ژانر وحشت را به ما نشان میدهد. ما بینندگانِ فیلم، شاهد ضربوجرحهای جسمانی میشویم. کارگردان، آنها را بدون ترس به ما نشان میدهد و از ما میخواهد که از دیدن این صحنههای دلخراش نگذریم. آیا این مسئله را نمیتوان با ایدهی لکان یکی دانست؟ بله! همانطور که نینا در سیرِ فیلم، در حال ویرانگری معطوف به خود است، کارگردان ما را نیز همراه با نینا، با این تمایل به دیدنِ تصاویرِ لتوپارشده، در پردهی سینما، تنها میگذارد، تا ما نیز ویران شویم. در لحظات پایانی، همانطور که نینا در مبارزه با لیلی، یا به نوعی خودش، که در لیلی تجسم یافته است، بر ضد تصویر آرمانیاش، طغیان میکند، ما نیز با دیدن این صحنهها، به این سطح نزدیک و نزدیکتر میشویم. نینا رها میشود و ما نیز همراه با او، آزادی را تجربه میکنیم.
فیلم به اتمام میرسد. نباید فراموش کرد که اگر، با تاریکی آن را آغاز کرده بودیم، اکنون، در هالهای از نور و سفیدی، آن را به پایان میرسانیم. نینا، همچون اولین لحظات، که در تختش دراز کشیده بود، اکنون نیز در تشک، اما در صحنهی اجرا، رها شده و موسیقی نیز، به همراهیِ این پایان، یک تکرارِ شکوهمندِ نهایی را، اجرا میکند و صدای دست زدن تماشاچیان برای نینا نیز به گوش میرسد. و آری ما نیز باید دست بزنیم. برای این فیلم که اینچنین با ظرافت، یک اثر هنری را میسازد و برای بیننده در ذهن ماندگار میکند.
پایان
Reviews